EP11 I am afraid of people | از مردم میترسم
Description
Social anxiety or what?
تجربه کن
یاد بگیر
بهتر شو
تا شاید ده سال دیگه بشی اون چیزی که میخوای
--------------------------------------------------
اسم کامل یکی از میزبانهای «تجربه کست» که ازش صحبت شد رو بعد از ضبط یادم اومد:
آقای امیرحسین قربانحسینی
میزبان محترم پادکست «کار نکن» که اسمشون فراموش شد در حین ضبط (بداهه بود شما به بزرگی خودتون ببخشین): آقای امین آرامش
لطفا با دغایغ در ارتباط باشید. دربارۀ محتوا کامنت بذارید و بهم ایمیل بزنید. انتقادات و پیشنهادات و حتی تجربههای مشابه، میتونید در قسمت کامنتها به نظرات هم دیگه جواب بدید و بحث رو باز نگه دارید.
Email for Friendly talks to author
--------------------------------------------------
تیتراژ آغاز و پایان:
Rimsky Korsakov - The Tale of Tsar Saltan - Flight Of The Bumblebee
موسیقیهای میانه:
Mozart - Clarinet Concerto In A Major, K. 622 Ii. Adagio
Mozart - Requiem In D Minor, K. 626 Viii. Sequentia Lacrimosa Dies Illa
عاشق موتزارتم :)
--- Send in a voice message: https://anchor.fm/daqayeq-podcast/messageHosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.






















چقدر منی. من بابتش حس مریض و مشکل روانی داشتن، دارم. فکر میکنم چون اینجوریم مدام فکر میکنم نیاز به درمان دارم. تو چطور؟ تو هم احساس مریض بودن و نیاز به درمان داشتن، داشتی بابت این حرفها؟
اگه قول میدی اورثینک نکنی و عذاب وجدان نگیری و خودتو مجبور نکنی بیشتر کار کنی، باید بگم من خیلییی مشتاق اپیزود جدیدم تاراااااااااااااااااااااااااااااااااااا
موضوع این اپیزود خیلی جالب بود برام عجیب میفهممش و تجربش کردم چقدر اینکه به زبون ساده و خودمونی تعریف شده خوب بود انگار داشتم از زبون دوستم حرفا و میشنیدم
منم تجربیات مشابهت و دارم
کاش میتونستم ببینمت تاراجان ازت ممنونم که اینقدررر شجاعانه در موردش حرف زدی زدن این صحبت ها کار ساده ای نیست اگرچه خاطرات و تجربیات شخصی خودت بود اما من انگار به این پادکست نیاز داشتم
به شدت من بودم و به شدت من هستم ! تارا نمیدونی که با دقیقه به دقیقه اش من ناخودآگاه اشک ریختم و با تو و با احساساتت همزادپنداری کردم
درود بر شما بیشتر شرح احوال بود تا مبحث اجتماعی، ضمنا استفاده مکرر از فعل ناپسند در ابتدای اپیزود بسیار ناپسند بود .
جالبه خیلیاش شبیه خاطرات بچگیای من بود با این تفاوت که من بعد از راهنمایی اینجوری شدم و نتونستم راحت ارتباط بگیرم ولی تو از اول اینجوری بودی...نمیدونم علتش چیه شاید اینکه حرفای خودمو از زبون یکی دیگه میشنوم و حس میکنم همدردی هست به هرحال حس خوبی بهم داد
من فکر میکنم که همه ی بچه ها خودشونو متفاوت میبینن